جدول جو
جدول جو

معنی ته کانده - جستجوی لغت در جدول جو

ته کانده
چوبی افقی در دستگاه پارچه بافی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته مانده
تصویر ته مانده
باقی ماندۀ چیزی، اندکی از چیزی که به جامانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ دَ / دِ)
آنچه از خوردن باقی بماند. (آنندراج). آنچه از طعام در خوان باقی ماند. (ناظم الاطباء). آنچه باقی ماند از چیزی. پس مانده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از جام لب چون غیر را بخشی شراب همدمی
در کام تلخ ما چکان ته ماندۀآن جام را.
الهی قمی (از آنندراج).
- ته مانده خوار، ته مانده خور. پس مانده خور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ دِ)
دهی از دهستان سلطانیه است که در بخش حومه شهرستان زنجان و 54 هزارگزی زنجان و 12 هزارگزی راه قیدار به سلطانیه قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است. و 650 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و رودخانه محلی است. محصول آنجا غله و بنشن و انگور است و شغل مردم آنجا زراعت و بافتن گلیم و قالیچه است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نَ / نِ)
مکانی که در زیرزمین سازند و در ایام گرما، در آنجا نشینند، به عربی آن را مطموره و به فارسی نهانخانه نیز گویند. (آنندراج). زیرزمین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیرزمین و غار و مغاره. (ناظم الاطباء) : نواب معزی الیه که از ترس گلولۀ توپ، ته خانه ای بجهت خود از حفاران کنده و در آنجا مقیم بود. (مجمل التواریخ گلستانه) ، آخرین اسباب کم ارز خانه. آنچه باقیمانده است از چیزهای کم بها بعد از فروش اسباب خانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ سَ / سِ)
آنچه در ته کاسه مانده است پس از خوردن مظروف آن. آنچه از بقیۀ طعام یا شراب که در ته کاسه مانده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ته مانده
تصویر ته مانده
باقیمانده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکانده
تصویر تکانده
حرکت داده جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
باقی مانده، به جای مانده، بقایا، پس مانده، تفاله، درد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کنده ی بزرگ و قطور درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
چند ستون میانی که به عنوان حمال در زیرپوشش بام به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
دو ردیف ستون کوچک که در دو سوی زیر پوشش بام باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
به اندازه ی تو
فرهنگ گویش مازندرانی